- شناسه : 3295
- موضوع : روان شناسی
- فرمت اصلی : pptx
- تعداد صفحات : 118
- حجم فایل : 0.77 مگابایت
- در صورت مغایرت با توضیحات
- از طریق چت انلاین و واتساپ
- دانلود سریع پس از خرید فایل
- در هر زمان با چند کلیک سریع
هوش هیجانی در روانشناسی بازاریابی و فروش به معنی باهوش بودن در کلیه فرآیندهاست. در دنیای کسب و کار یکی از مزایای رقابتی برای شرکت ها وجود افرادی با هوش مدیریتی (Management Intelligence) برای مدیریت مطرح است که از اهمیت بالایی نیز برخوردار بوده و سازمان ها و شرکت ها را بر آن می دارد تا با شناسایی و پرورش هوش پنج گانه افراد در دنیای امروز، خود را در رقابت فشرده و سخت شرایط موجود و آینده به عنوان پیروز میدان مطرح کنند.
هوش هیجانی و هوش اجتماعی ما را توانمند می کنند تا هیجانات و رفتار خود، دیگران، مشکلات و تعارضات را مدیریت و با سایر افراد و مسائل محیطی، ارتباط موثر برقرار کنیم. هوش هیجانی همچنین احتمال نتیجه گیری مثبت از تصمیمات ما را بالاتر می برد و البته مزیت های دیگری دارد که در این مجال نمی توان به همه آنها اشاره کرد.
اما این ویژگی مثبت در روانشناسی بازاریابی و فروش بسیار چالش برانگیز است، خصوصا در مواردی که مدیران شرکت ها و صاحبان کسب وکار به ویژه استارتاپ ها، به دنبال راهکارهای عملی افزایش فروش برای کالا یا خدمات خود هستند.
هوش هیجانی، تاثیر بسیار مهمی در متقاعد شدن مشتریان برای خرید.
هوش هیجانی نقش بسیار با اهمیتی در شناسایی رویکردهای بازارمحور برای شرکت ها و کسب و کارها دارد، چرا که هیچ استراتژى ای در یک بنگاه تجارى براى همیشه تداوم ندارد. به همین دلیل، نوآوری استراتژی، استراتژى کسب وکار یک بنگاه را با هدف خلق ارزش جدیدى براى مشترى و بنگاه تغییر می دهد.
مدیران موفق درشرکت های بزرگ نقش سکان دار ماهری را برعهده دارند که بتواند با مدیریت مغز مشتریان و فروش استراتژیک فرآیندی را طراحی نمایند که بجای برگشت اجناس وکالاها،مشتریان برگردند.وادامه خرید مستمر و پایداری را رقم بزنند.
شاید هوش هیجانی یا هوش عاطفی یا EQ مفهوم جدیدی به نظر بیاید، اما واقعیت این است که همین مفهوم، با نامهای متفاوت، بیش از یک قرن دغدغهی روانشناسان بوده است.
ادوارد تورندایک (Edward Thorndike) از روانشناسان برجسته قرن بیستم در حوزههای یادگیری، آموزش و هوش، در سال ۱۹۲۰ مفهومی به نام هوش اجتماعی یا Social Intelligence را به صورت زیر تعریف کرد:
«هوش اجتماعی یعنی توانایی درک و مدیریت کردن مردان، زنان، دختران و پسران، برای رفتار خردمندانه در روابط انسانی.»
تورندایک در جای دیگری هم در توضیح هوش اجتماعی چنین میگوید:
«هوش اجتماعی به این معناست که بتوانیم انگیزه رفتارهای خود و دیگران را به خوبی درک کرده و از این اطلاعات در تعاملات اجتماعی استفاده کنیم.»
همانطور که میبینید این تعریفها، به آن چیزی که امروز به عنوان هوش هیجانی یا هوش عاطفی میشناسیم بسیار نزدیک هستند.
دانشمندان معاصر هم نقش تورندایک را در توجه به هوش عاطفی مد نظر قرار دادهاند.
به عنوان مثال، تراویس برادبری (Travis Bradberry) و جین گریوز (Jean Greeves) که کتاب هوش هیجانی آنها مطرح و شناخته شده است (The Emotional Intelligence Quick Book)، کتابشان را به تورندایک تقدیم کردهاند که «یک قرن پیش این بینش را داشت که به جهان بگوید هوش هیجانی (EQ) مهمتر از ضریب هوشی (IQ) است.»
بنابراین اشتباه نیست اگر بگوییم تاریخچه هوش هیجانی، بیآنکه اسمی از آن در میان باشد، به اوایل قرن بیستم بازمیگردد.
نخستین تعریف رسمی هوش هیجانی به همراه مفهوم پردازی و مدلسازی قابل اتکا، توسط پیتر سالووی (Peter Salovey) و جان مایر (John Mayer) انجام شد:
تعریف هوش هیجانی سالووی و مایر (منبع: مقاله هوش هیجانی؛ ۱۹۹۰)
توانایی نظارت و پایش احساسات و هیجانات خود و دیگران، تفکیک و تشخیص آنها، و استفاده از این اطلاعات به عنوان راهنمای تفکر و رفتار.
آنچه معمولاً ما به عنوان تعریف هوش هیجانی میشنویم و میخوانیم، تعریف دانیل گلمن است.
گلمن در نخستین تعریف خود از هوش هیجانی (در سال ۱۹۹۵)، تقریباً هر چیز خوبی را که میشناخت زیر چتر هوش هیجانی قرار داد:
تعریف هوش هیجانی دانیل گلمن
هوش هیجانی شامل تواناییهایی مثل انگیزه دادن به خود، پشتکار در شرایط دشواری و سرخوردگی، کنترل رفتارهای تکانشی، به تأخیر انداختن خواستهها، تنظیم هیجانات، جلوگیری از غلبهی استرس بر قدرت فکر کردن، همدلی با دیگران و امیدواری است.
برخی منتقدین در نقد نخستین تعریف گلمن از هوش هیجانی گفتهاند که او تقریباً همهی دغدغههای روانشناسی شخصیت و نیز توصیههای اخلاق مسیحی را یکجا تحت عنوان هوش هیجانی مطرح کرد (منبع).
البته گلمن به تدریج تعریف خود را کمی شفافتر و مختصرتر کرد:
دنیل گلمن و تعریف هوش هیجانی به زبان ساده و مختصر
هوش هیجانی مجموعه تواناییهایی است که به ما کمک میکنند هیجانات را در خود و دیگران، تشخیص داده و تنظیم کنیم.
در نهایت، تعریفی که گلمن در سال ۲۰۱۷ در کتاب Everyday Emotional Intelligence مطرح میکند چنین است:
مولفه های هوش هیجانی شامل این پنج مهارت هستند:
احتمالاً با خواندن سبک تعریف هوش عاطفی توسط گلمن، بهتر میتوانید حدس بزنید که چرا در بیرون فضای دانشگاهی، نام هوش هیجانی بیش از آنکه با تورندایک، سالووی، مایر و امثال این دانشمندان گره خورده باشد، با دانیل گلمن همراه شده است.
ادبیات گلمن، ادبیات سادهای است که مخاطب عام آن را درک میکند و از آن لذت میبرد.
گلمن بر اساس تعریف خود از هوش هیجانی، چند مثال برای هوش هیجانی نیز مطرح کرده است. در ادامه برای هر یک از پنج بعد هوش هیجانی، یکی از مثالهای گلمن را مرور میکنیم (+):
خودآگاهی: مدیری که میداند فشردهشدن کارها، کیفیت کارش را پایین آورده و در او استرس ایجاد میکند. با توجه به این شناختی که از خود دارد، به شکلی برنامه ریزی میکند که با فاصلهی کافی از مهلت نهایی، کارهایش را به انجام برساند.
خودتنظیمی و کنترل هیجانات: وقتی تیم، ارائهی بسیار ضعیفی ارائه میدهد و مسئول تیم، به جای داد و فریاد کردن، سعی میکند مسئله را ریشهیابی کرده، تبعات وضعیت موجود را برای تیم خود توضیح داده و در نهایت با هم، روشی برای جبران ارائه (یا بهبود ارائههای بعدی) پیدا میکنند.
انگیزه داشتن: وقتی مدیر پرتفولیو در یک شرکت سرمایهگذاری، میبیند که در چند فصل متوالی، سبد سرمایهگذاری تحت مدیریتش ضرر داده است. اما به جای اینکه خودش را ببازد و شرایط و اتفاقات بیرونی را عامل شکست بداند [و کار را رها کند]، میکوشد از این تجربه درس بگیرد و با بازآفرینی شرایط و تصمیمهای جدید، دوباره کنترل اوضاع را در دست بگیرد.
همدلی: وقتی میتوانیم احساسات و رفتارهای فردی از فرهنگ دیگر را به درستی درک و تفسیر کنیم (به الگوی ذهنی و آموختههای خود، و عینکی که از کودکی بر چشممان گذاشته شده، محدود نمانیم).
مهارتهای اجتماعی: فردی که میخواهد تحولی در سازمان ایجاد کند (مثلاً حرکت به سمت فعالیتهای دیجیتالی) و با توجه به اینکه هنوز مدیران ارشد از نظر ذهنی آماده نشدهاند، با گفتگو و هماهنگی، همفکرهای خودش را در سازمان پیدا میکند و این فعالیت را استارت میزند. در واقع مهارت اجتماعی جایی به کمک میآید که شرح وظایف و چارچوبهای رسمی، به اندازهی کافی همراه نیستند و گفتگو و تعامل، باید بتواند خلاء آنها را پر کرده یا کُندی و لَختیِ مجموعه را جبران کند.
برادبری و گریوز، به علت نوشتن کتابهای ساده – و البته دقیق – در زمینهی هوش هیجانی معروف شدهاند.
کتاب آنها تحت عنوان Emotional Intelligence Appraisal تحت عنوان آزمون هوش هیجانی به فارسی نیز ترجمه شده است.
آنها هم در کتاب Emotional Intelligence 2.0 تعریفی مشابه تعریف سالووی و مایر و نیز تعریف کوتاه گلمن ارائه میدهند:
تعریف برادبری و گریوز از هوش هیجانی
هوش هیجانی، توانایی تشخیص و درک هیجانات در خودتان و دیگران است؛ و توانایی اینکه این آگاهی را برای مدیریت رفتار و رابطههای خود به کار بگیرید.
روون بار-اُن (Reuven Bar-on) که نامش را گاهی به صورت بار-آن و بار-اون هم مینویسند، از زاویهی دیگری به فراگیر شدن هوش هیجانی کمک کرد.
در شرایطی که گلمن از کلیت مفهوم هوش هیجانی دفاع میکرد و سعی میکرد بر اهمیت آن تأکید کند، بار-اُن کوشید یک تعریف عملیاتی از هوش هیجانی به دست دهد و ابزاری برای اندازه گیری و سنجش هوش هیجانی طراحی کند.
این ابزار که به شکل تجاری در دسترس است و سازمانها و کسب و کارهای بزرگ و نیز مراکز آموزشی از آن برای سنجش هوش هیجانی استفاده میکنند، EQ-i نام دارد و بر پایهی تحقیقاتی که بار-اُن در سالهای ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۰ انجام داده، بنا شده است.
کافی است به نمودار زیر نگاه کنید تا تصویری شیوه اندازه گیری هوش هیجانی توسط بار-اون در ذهن شما شکل بگیرد:
همانطور که میبینید بار-اون مهارتهای متنوعی از جمله تصمیم گیری، مسئولیت پذیری، همدلی، مهارت ارتباطی و روابط بین فردی، حل مسئله، ابراز احساسات، صراحت و قاطعیت (یا جرأت ورزی)، خودشکوفایی، خوش بینی، تحمل استرس را در کنار یکدیگر تحت عنوان هوش عاطفی یا هوش هیجانی اندازهگیری کرده و گزارش میدهد.
همانطور که میبینید، باید سالهای ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۰ را سالهای رشد جدی هوش هیجانی دانست. کسانی که در آن سالها روی این موضوع کار کردند، هر یک مسیری را بناکردهاند که تا امروز نیز امتداد یافته است.
ضمن اینکه خودِ مفهوم هوش هیجانی، به شکلی دقیق و با مرزهای مشخص تعریف نشده است. اگر چه پیام هوش هیجانی مشخص است و همه بر روی آن اتفاق نظر دارند: هوش را به توانایی محاسبات ریاضی و تعریف سنتی بهره هوشی محدود نکنید.
هوش هیجانی (Emotional Inteligence) یا EI، هوش عاطفی (EL)، ضریب احساسی هوش هیجانی و ضریب هوش هیجانی (EQ)، توانایی تشخیص احساسات خود و دیگران، تشخیص احساسات مختلف و نامگذاری مناسب برای آنها، استفاده از اطلاعات عاطفی برای هدایت تفکر و رفتار، مدیریت و تنظیم احساسات برای انطباق با محیط یا رسیدن به اهداف است. این اصطلاح برای اولین بار در سال ۱۹۶۴ مطرح شد. در این مطلب به تعریف هوش هیجانی و مدلهای هوش هیجانی پرداختهایم.
همه ما کلمه هوش (Intelligence) را صدها بار شنیدهایم و احتمالاً درک کلی از معنی آن داریم. با این حال مفهوم هوش طی چندین دهه در روانشناسی مورد بحث بوده است. هوش به طرق مختلف تعریف میشود و شامل تواناییهای سطح بالاتر (مانند استدلال انتزاعی، بازنمایی ذهنی، حل مسئله و تصمیمگیری)، توانایی یادگیری، دانش عاطفی، خلاقیت و سازگاری برای برآوردن موثر خواستههای محیط است.
هوش ممکن است به معنای داشتن اطلاعات زیاد در مورد موضوعات مختلف یا تفکر سریع و توانایی استدلال باشد. چنین عواملی نمایانگر چیزی است که روانشناسان از آن به عنوان هوش سیال و هوش متبلور یاد میکنند. مردم اغلب ادعا میکنند با افزایش سن هوش آنها کاهش یافته است. تحقیقات نشان میدهند که هوش سیال پس از نوجوانی شروع به کاهش میکند اما هوش متبلور در طول بزرگسالی همچنان افزایش مییابد. روانشناس ریموند کتل ابتدا مفاهیم هوش سیال و متبلور را مطرح کرد و با دانش آموز خود جان هورن این نظریه را بیشتر توسعه داد.
نظریه کاتل - هورن در مورد هوش سیال و متبلور نشان میدهد که هوش متشکل از تواناییهای متفاوتی است که با یکدیگر ارتباط برقرار کرده و با هم کار میکنند تا هوش کلی فردی تولید شود. برخی از محققان استدلال میکنند که هوش یک توانایی کلی است، در حالی که برخی دیگر ادعا میکنند که هوش شامل مهارتها و استعدادهای خاصی است. روانشناسان ادعا میکنند که هوش ژنتیکی یا ارثی است و دیگران ادعا میکنند که تا حد زیادی تحت تأثیر محیط اطراف است.
هوارد گاردنر، روانشناس آمریکایی این ایده را مطرح کرد که انواع مختلفی از هوش وجود دارد. او پیشنهاد کرد که هیچ هوش واحدی وجود ندارد، بلکه هوشهای متمایز و مستقل متعددی وجود دارد که هریک نشاندهنده مهارتها و استعدادهای منحصر به فرد مربوط به یک دسته خاص است. گاردنر در ابتدا هفت هوش چندگانه را پیشنهاد کرد: زبانی، منطقی - ریاضی، فضایی، موسیقی، حرکتی بدنی، بین فردی و درون فردی و از آن زمان به بعد هوش طبیعیگرایی را به آن افزوده است.
گاردنر معتقد است که اکثر فعالیتها (مانند رقص) شامل ترکیبی از این هوشهای چندگانه (مانند هوش مکانی و حرکتی) هستند. او همچنین پیشنهاد میکند که این هوشهای چندگانه میتواند به ما در درک مفاهیمی فراتر از هوش مانند خلاقیت و رهبری کمک کند. و اگرچه این نظریه توجه جامعه روانشناسی و عموم مردم را به خود جلب کرده است، اما ایراداتی دارد. مطالعات تجربی کمی وجود دارد که در واقع این نظریه را آزمایش کند و این نظریه انواع دیگری از هوش را فراتر از مواردی که گاردنر فهرست کرده است، در نظر نمیگیرد.
رابرت استرنبرگ نظریه هوش سهگانه را ارائه کرد که اجزای آن را در نظریه گاردنر فاقد بود. این نظریه مبتنی بر تعریف هوش به عنوان توانایی دستیابی به موفقیت بر اساس استانداردهای شخصی و زمینه فرهنگی اجتماعی فرد است. طبق نظریه سهگانه، هوش دارای سه جنبه تحلیلی، خلاق و عملی است (استرنبرگ، ۱۹۸۵). پس از بررسی نظریههای متداول در زمینه هوش، مشخص میشود که اشکال مختلف بسیاری از این مفهوم به ظاهر ساده وجود دارد. از یک سو، اسپیرمن ادعا میکند که هوش در بسیاری از زمینههای مختلف زندگی قابل تعمیم است و از سوی دیگر، روانشناسانی مانند تورستون، گاردنر و استرنبرگ معتقدند که هوش مانند درختی با شاخههای مختلف است که هریک نمایانگر شکل خاصی از هوش هستند.
هوش بصری - فضایی (Visual Spatial Intelligence) یکی از هشت نوع سبک یادگیری است که در نظریه هوشهای چندگانه هاوارد گاردنر تعریف شده است. سبک یادگیری بصری - فضایی یا هوش بصری-فضایی به توانایی فرد در درک، تجزیه و تحلیل و درک اطلاعات بصری در جهان اطراف خود اشاره دارد. در اصل، آنها میتوانند مفاهیم را در ذهن خود تصویر کنند. افرادی که دارای این سبک یادگیری هستند تمایل دارند بصری فکر کنند و اغلب یادگیری را به همان شیوه ترجیح میدهند. آنها در دیدن تصویر بزرگ خوب هستند، اما گاهی اوقات از جزئیات غافل میشوند.
هوش زبانی کلامی (Verbal-Linguistic Intelligence) توانایی بیان و بیان خود عنصری است که انسان را از سایر جانداران متمایز میکند. انسان از کودکی گوش میدهد، مشاهده میکند و رابطه اصوات با معانی آنها را میسنجد. هوش کلامی - زبانی یکی از هشت هوشی است که نظریه هوش چندگانه هاوارد گاردنر را تشکیل میدهد. گاردنر هوش را توانایی حل مشکلات یا ایجاد محصولاتی که در یک یا چند محیط فرهنگی ارزش دارند تعریف میکند. او میگوید هشت نوع هوش وجود دارد که با هم کار میکنند، اما در عین حال، مستقل هستند و ظرفیت توسعه بر اساس محرکها را دارند.
هوش کلامی - زبانی افراد را قادر میسازد تا از طریق زبان ارتباط برقرار کنند. این مربوط به ظرفیت و توانایی اداره زبان مادری یا سایر زبانها، به صورت شفاهی یا کتبی، برای برقراری ارتباط و بیان افکار است. این هوش توانایی دستکاری نحو، آوایی، عمل گرایی و معناشناسی زبان را درک میکند. این یکی از هوشهای مورد مطالعه در کنار هوش منطقی ریاضی است و هوش جهانی محسوب میشود. هوش کلامی - زبانی، تولید زبان، از جمله شعر، استعاره، تشبیه، دستور زبان، ادبیات، پیچش زبان و استدلال انتزاعی را کنترل میکند.
هوش کلامی - زبانی مترادف با دو زبانه بودن نیست، اما میتواند بر سهولت یادگیری زبانهای جدید اثر بگذارد. مانند هوش بین فردی، هوش کلامی - زبانی بر یکی از ارکان سازگاری انسان استوار است: تعاملات اجتماعی. توسعه آن به فعالیتهایی مانند گوش دادن، صحبت کردن، خواندن و نوشتن بستگی دارد. افرادی که دارای هوش کلامی - زبانی توسعه یافته هستند از کلمات به عنوان راهی برای بیان افکار خود و استفاده از ترکیب، نحو و تجسم نوشتار استفاده و افکار انتزاعی را به جملات کامل معنیدار تبدیل میکنند. آنها از سازمان دستوری برای سازماندهی ایدههای خود بهره میبرند.
هوش ریاضی (Mathematical Intelligence) توانایی تجزیه و تحلیل منطقی موقعیتها یا مشکلات، شناسایی راه حلها، انجام تحقیقات علمی و حل عملیات منطقی و ریاضی را در بر میگیرد. این یکی از هشت نوع هوش چندگانه است که توسط هاوارد گاردنر پیشنهاد شده است. افرادی که دارای هوش منطقی-ریاضی هستند مهارت خوبی در حل مسئله دارند و از تفکر درباره ایدههای انتزاعی مانند انجام آزمایشات علمی لذت میبرند. افرادی که از هوش محاسباتی بالایی برخوردارند، دادهها را با استفاده از منطق و بررسی روابط علت و معلولی تجزیه و تحلیل میکنند و اغلب با اطلاعات ذهنی کار نمیکنند.
در عوض به حقایق واضح و دادههای پیچیده اهمیت میدهند. توانایی نتیجهگیری و مشاهدات نیز از ویژگیهای مهم افراد دارای هوش ریاضی است. اگرچه گاهی اوقات این تصور را ایجاد میکنند که گیج هستند اما ذهن آنها مانند یک کامپیوتر در پس زمینه کار میکند. افرادی که از هوش منطقی بالایی برخوردارند اغلب منطقی توصیف میشوند، به این معنی که میتوانند به راحتی اشکال را تشخیص داده و بین مفاهیم انتزاعی ارتباط برقرار کنند.
کسانی که از هوش حسی - حرکتی (Kinesthetic Intelligence) بالایی برخوردار هستند در حرکت بدن، انجام اعمال و کنترل بدنی خوب عمل میکنند. افرادی که در این زمینه قوی هستند تمایل به هماهنگی و مهارت چشم و دست عالی دارند. عناصر اصلی هوش حرکتی - حرکتی کنترل حرکات بدنی فرد و توانایی کنترل ماهرانه اشیا است. گاردنر توضیح میدهد که این شامل احساس زمانبندی، احساس واضح از هدف یک عمل فیزیکی و همچنین توانایی آموزش پاسخها میشود.
افرادی که از هوش حسی - بدنی بالایی برخوردارند، باید در فعالیتهای بدنی مانند ورزش، رقص و ساخت وسایل خوب عمل کنند. گاردنر معتقد است مشاغلی که مناسب کسانی است که هوش بدنی و حرکتی بالایی دارند عبارتند از ورزشکاران، رقاصان، موسیقیدانان، بازیگران، سازندگان، افسران پلیس و سربازان. اگرچه این مشاغل را میتوان از طریق شبیه سازی مجازی تکرار کرد اما یادگیری فیزیکی واقعی مورد نیاز در این هوش را ایجاد نمیکند.
هوش موسیقایی ظرفیت تشخیص بلندی، ریتم، آهنگ و لحن است. این هوش به ما این امکان را میدهد که موسیقی را بشناسیم، ایجاد و بازتولید کرده و در مورد آن تأمل کنیم، همانطور که توسط آهنگسازان، رهبران، موسیقیدانان، خواننده و حساس شنوندگان نشان داده شده است. بین موسیقی و احساسات ارتباط وجود دارد و هوش ریاضی و موسیقایی نیز ممکن است دارای فرایندهای ذهنی مشترک باشند. افراد دارای این نوع هوش معمولاً برای خود آواز میخوانند یا ساز میزنند و از اصواتی که از نظر دیگران پنهان است و نسبت به آن بی توجه هستند، آگاهی و توجه نشان میدهند.
هوش وجودی (Existential Intelligence) به حساسیت عمیق و توانایی افراد در پاسخگویی به سوالات عمیق مانند معنای وجود اشاره دارد. این یکی از پیچیدهترین انواع نه گانه هوش است که در تحقیقات گاردنر ذکر شده است. افرادی که دارای هوش وجودی هستند نه تنها راحت در مورد این سوالات جدی صحبت میکنند بلکه برای یافتن پاسخ آنها در تلاش هستند. اگر میخواهید بدانید معنای زندگی چیست، بعد از مرگ چه اتفاقی میافتد و در مورد مسائل مربوط به وجود انسان حساسیت بالایی از خود نشان میدهید هوش وجودی بالایی دارید.
هوش بین فردی (Interpersonal Intelligence) توانایی درک و تعامل مؤثر با دیگران است. این شامل ارتباطات کلامی و غیر کلامی مؤثر، توانایی توجه به تمایزات بین دیگران، حساسیت به خلق و خو و مزاج دیگران و توانایی سرگرم کردن دیدگاههای مختلف است. معلمان، مددکاران اجتماعی، بازیگران و سیاستمداران همگی هوش بین فردی از خود نشان میدهند. جوانان با این نوع هوش در بین همسالان خود رهبر هستند، در برقراری ارتباط خوب هستند و به نظر میرسد احساسات و انگیزه های دیگران را درک میکنند.
هوش درون فردی (Intra - Personal Intelligence) ظرفیت درک خود و افکار و احساسات و استفاده از چنین دانشی در برنامهریزی و هدایت زندگی فرد است. هوش درون شخصی نه تنها شامل درک خود، بلکه از وضعیت انسان نیز میشود. این امر در روانشناسان، رهبران معنوی و فیلسوفان مشهود است. این جوانان ممکن است خجالتی باشند. آنها از احساسات خود بسیار آگاه هستند و خود انگیزه دارند.
از آن به عنوان هوش مؤلفهای نیز یاد میشود، به هوش اطلاق میشود که برای تجزیه و تحلیل یا ارزیابی مشکلات و دستیابی به راه حلها مورد استفاده قرار میگیرد و معیار تست IQ سنتی است.
توانایی فراتر رفتن از آنچه برای ایجاد ایدههای جدید و جالب ارائه شده است. این نوع هوش شامل تخیل، نوآوری و حل مسئله میشود.
افراد برای حل مشکلات موجود در زندگی روزمره از هوش عملی استفاده میکنند، زمانی که فرد بهترین تناسب را بین خود و خواستههای محیط پیدا میکند. سازگاری با محیط خواستهها شامل استفاده از دانش به دست آمده از تجربه برای تغییر هدفمند خود متناسب با محیط (سازگاری)، تغییر محیط متناسب با خود (شکل دهی) یا یافتن محیط جدیدی است که در آن کار میکند (انتخاب).
هوش سیال توانایی حل مسئله در شرایط جدید بدون اشاره به دانش قبلی، بلکه بیشتر با استفاده از منطق و تفکر انتزاعی است. هوش سیال را میتوان در مورد هر مشکل جدیدی به کار برد زیرا دانش خاصی لازم نیست (کتل، ۱۹۶۳). با افزایش سن، هوش سیال افزایش و سپس در اواخر دهه ۲۰ کاهش مییابد.
منظور از هوش متبلور استفاده از دانش قبلی است، مانند حقایق خاص آموخته شده در مدرسه یا مهارتهای حرکتی خاص یا حافظه عضلانی. با افزایش سن و به دست آوردن دانش، هوش متبلور افزایش مییابد. نظریه کاتل - هورن (۱۹۶۶) در مورد هوش سیال و متبلور نشان میدهد که هوش از تعدادی توانایی مختلف تشکیل شده است که برای ایجاد هوش کلی فردی با یکدیگر تعامل و همکاری میکنند.
به عنوان مثال اگر از یک آزمون ریاضی سخت استفاده میکنید، برای پردازش اعداد و معنی سوالات به هوش متبلور خود متکی هستید اما ممکن است از هوش روان برای حل مسئله جدید و رسیدن به راه حل مناسب استفاده کنید. همچنین ممکن است هوش سیال به هوش متبلور تبدیل شود. راه حلهای جدیدی که با تکیه بر هوش سیال ایجاد میکنید، میتوانند با گذشت زمان، پس از ادغام در حافظه بلند مدت، به هوش متبلوری تبدیل شوند. این نشان میدهد که چگونه انواع مختلف هوش با یکدیگر تداخل دارند و با یکدیگر تعامل دارند و ماهیت پویای آن را آشکار میکند.
۱٫ تحول در دنیای کسب و کار
۲٫ تعریف بازاریابی هیجانی
۳٫ فرآیند بازاریابی هیجانی
۴٫ آغاز بازاریابی هیجانی
۵٫ بازاریابی در هزاره جدید
۶٫ ۱۵ مهارت مربوط به خدمات مشتریان که هر کارمندی باید داشته باشد.
۷٫ ۵ کار برای به هیجان آوردن مشتری و فروش بیشتر
۸٫ میخ برداشت اول را محکم بکوبید– به سرعت.
۹٫ رویدادهای برجسته مبادلاتی و ارتباطی خود را با مشتریان در ارتباط بگذارید و آن ها را جشن بگیرید
۱۰٫ کاری کنید که آن ها دوباره برگردند
۱۱٫ میخ برداشت آخر را محکم بکوبید!
۱۲٫ ﻣﻄﺎﻟﻌﺔ ﺟﻨﺒﻪ ﻫﺎی ﺷﻨﺎﺧﺘﻲ- ﻫﻴﺠﺎﻧﻲ ﻛﺎر در ﺑﺮﺧﻮرد ﺑﺎ ﻣﺸﺘﺮﻳﺎن و ﻫﻤﻜﺎران ) روﻳﻜﺮد نمونه برداری از وﻗﺎﻳﻊ ﺑﺮداری –مقاله پژوهشی
۱۳٫ تأثیر کار هیجانی و فرسودگی هیجانی بر تعهد سازمانی عاطفی: نقش میانجی رضایت شغلی-مقاله پژوهشی
۱۴٫ کار هیجانی
۱۵٫ ﻣﺪﯾﺮﯾﺖ ارﺗﺒﺎط ﺑﺎ ﻣﺸﺘﺮى ﻗﺴﻤﺖ دوم :ﻣﺪﯾﺮﯾﺖ ﻓﺮوش، ﮐﺎرﺷﻨﺎس ﻓﺮوش ﺗﺠﻬﯿﺰات ﭘﺰﺷﮑﻰ
۱۶٫ ﻣﺰاﯾﺎى ﺑﻪ ﮐﺎرﮔﯿﺮى ﺳﯿﺴﺘﻢ ﻫﺎى ﻣﺪﯾﺮﯾﺖ ارﺗﺒﺎط ﺑﺎ ﻣﺸﺘﺮى
۱۷٫ دودسته از انسان هاکه در زندگی ما تاثیردارند
۱۸٫ ﻣﺸﺘﺮﯾﺎن ﺗﺠﻬﯿﺰات ﭘﺰﺷﮑﻰ
۱۹٫ تعامل فروشنده وفق با مشتریان و تشکیل پایگاه داده
۲۰٫ حرفه ای عمل کردن نزد مشتریان
۲۱٫ حرفه ای عمل کردن درمذاکرات
۲۲٫ رﻓﺘﺎر ﻣﺼﺮف ﮐﻨﻨﺪه و ﺗﺪوﯾﻦ اﺳﺘﺮاﺗﮋی ﺑﺎزارﯾﺎﺑﯽ
۲۳٫ اﺳﺘﺮاﺗﮋی ﺑﺎزارﯾﺎﺑﯽ BIC
۲۴٫ ﻣﺸﺘﺮى ﻣﺪارىﺗﮑﺮﯾﻢ ارﺑﺎب رﺟﻮع
۲۵٫ اﻗﯿﺎﻧﻮس آﺑﻰ در ﺑﺎزارﯾﺎبی
۲۶٫ اﺳﺘﺮاﺗﮋى اﻗﯿﺎﻧﻮس آﺑﻰ
۲۷٫ رﻓﺘﺎرﺷﻨﺎﺳﻰ ﻣﺸﺘﺮى
۲۸٫ بالابودن هوش هیجانی مشتریان ایرانیEQ
۲۹٫ تبدیل ﻣﺸﺘﺮى ﻧﺎراﺿﻰ ﺑﻪ ﻣﺸﺘﺮى راﺿﻰ:
۳۰٫ ﺧﻮد را ﺟﺎی ﻣﺸﺘﺮی ﺑﮕﺬارﯾﺪ؛
۳۱٫ ﺑﻪ ﻣﺸــﺘﺮی ﻓﻌﺎﻻﻧﻪ ﮔﻮش ﮐﻨﯿﺪ
۳۲٫ ﻧﮕﺮاﻧﯽ ﻫﺎی ﻣﺸــﺘﺮی را ﺑﺮاﯾــﺶ ﺗﮑﺮار ﮐﻨﯿﺪ
۳۳٫ استراتژیهای روانشناسانه برای مذاکرات بازاریابی و فروش
۳۴٫ از بین بردن اضطراب
۳۵٫ بله گفتن به سفارشات کوچک
۳۶٫ شنودموثر
۳۷٫ هدف از اجرای استراتژی شنود
۳۸٫ خریدار شریک است نه رقیب
۳۹٫ چرا مدیران فراموش مى کنند که با مشتریان صحبت کنند
۴۰٫ اهمیت هوش هیجانی در روانشناسی بازاریابی و فروش
۴۱٫ عدم توجه به هوش هیجانی، مشکلات متعددی را در نهایی کردن فروش توسط کارشناسان و مدیران فروش ایجاد می کند
۴۲٫ چگونه یک کسب و کار ایرانی می تواند از سونی یا اپل الگوبرداری کند؟
۴۳٫ هوش هیجانی دربازاریابی و فروش
۴۴٫ مراحل پیاده سازی هوش هیجانی در بازاریابی و فروش
۴۵٫ نقش هوش هیجانی درتبلیغات بازاریابی
۴۶٫ تاثیر تقویت هوش هیجانی بر فروش-مهارت های سخت،مهارت های نرم
۴۷٫ اولین قدم در تقویت هوش هیجانی ازمنظرفروش
۴۸٫ تاثیر هیجان بر رفتار مصرف کننده
۴۹٫ حالات هیجانی مختلف مصرف کنندگان
۵۰٫ دورویکرد اساسی درمورد هیجان
۵۱٫ هیجان و تئوری های آن
۵۲٫ تئوری هیجان لازاروس
۵۳٫ روانشناسی هیجان
۵۴٫ طیف احساسات و هیجانات
۵۵٫ شش واژه اصلی که شباهت زیر بنایی در آنچه که معمولا پدیده احساسی در نظر گرفته می شود وجود دارد:
۵۶٫ اصطلاحات علمی متداول در مورد هیجان
۵۷٫ اجزاء هیجان
۵۸٫ سلسله مراتب هیجانات مصرف کننده
۵۹٫ هیجانات اساسی برای درک بهتر احساسات مصرف کنندگان
۶۰٫ پیامدهای رفتاری
۶۱٫ رویکردهایی برای بررسی هیجانات درزمینه بازاریابی
۶۲٫ تأثیر هیجانات بر روی رفتار مصرف کننده
۶۳٫ واکنش های رفتاری در مواجهه با قیمت ناعادلانه
۶۴٫ خوانش نیاز مشتری – توانایی شناسایی هیجانات مشتریان
۶۵٫ نقش درک همدلی درفعالیت های تجاری(شرکت هایFocus Group ، (FORD-Kimberly-Clark –
۶۶٫ روزنوشته های پرویز درگی،وراهکارهای درک مدیران ازمشتریان
۶۷٫ موفقیت بازاریابی آینده نگر
۶۸٫ علوم بین رشته ای نورومارکتینگ(ورود به مغزمشتریان)
۶۹٫ بازاریابی تکمیل شده با نورومارکتینگ
۷۰٫ بازاریابی ویروسی مبتنی بر فضای مجازی ونزدیکی به مشتریان
۷۱٫ دودنیای بازاریابی استراتژیک-فضای استراتژیک شناخته شده –فضای استراتژیک ناشناخته
۷۲٫ رموزدرک خریداران واقعی
۷۳٫ فرایند شش مرحلهای و بهرهگیری از بازاریابی حسی
۷۴٫ مرحلهی اول ، محرکهای خودمحوری و تضاد در تصمیمگیری مغز
۷۵٫ مرحله دوم مرحله نورومارکتینگ آمادگی طریق اجازه به مشتریان برای ایفای نقش و تسلط داشتن
۷۶٫ مرحلهی سوم، توسعهی یک پیشنهاد طراحیشده برای رضایت و خشنودی مشتریان
۷۷٫ مرحلهی چهارم، تمایل به غیرقابل فراموشی بودن از طریق اثرگذاری عمیق بر حافظهی مشتری
۷۸٫ مرحلهی پنجم، به دور از سوءظن باشید، ناخودآگاه مشتریان را ارضا کنید
۷۹٫ مرحلهی ششم، باید کاری کنیم که محصول برنگردد، اما مشتری برگردد
۸۰٫ کاربرد هوش هیجانی در مدیریت کسب و کار
۸۱٫ یکی از ابعاد توسعه فردی هوش هیجانی است که فرد باید ۴ آیتم را جهت توان مندی در نظر بگیرد:
با ۱۱۸ اسلایدتخصصی
برچسب ها :